کآشوب حجم عجیبی از اتفاقات بسیار خوب را در خودش رقم زده است. افراد گوناگون با نگاه ها و حس و حال های مختلف یک واقعه را تعریف کرده اند اما وقتی وارد روایت ها می شوی، حس می کنی هر روایت به دنیایی غیر از روایت دیگر تعلق دارد. این پراکندگی را جز در یک چیز، یعنی پایبندی به روایت واقعی، در بقیه ی موارد می توان دید؛ از سبک روایت و اینکه مثلاً راوی چندم شخص است تا مضمون روایت ها و اینکه هر نفر به کدام بخش از این رویدادِ واحد اما پر جزئیات پرداخته . اصلاً وقتی کآشوب را می خوانی ناگهان یکه می خوری که وه! در این حادثه ی تکراریِ دم دستی که همه هم دیده ایم، چقدر اتفاق ندیده و زاویه ی نرفته هست.شخصیت های روایت ها بسیار متنوع اند: از منبری و روضه خوان و هیأت دار و گریه کن و خادم و خادمه ی هیأت گرفته تا عاشوراپژوه و حتی عاشوراپرهیز و حتی تر بچه ی شش ساله ی مردِ روضه خوان.روایت ها لهجه دارند. از کوره های پایین و آپارتمان های بالای تهران تا خاوه و قم و اصفهان و سبزوار و خوزستان و حتی تا روضه های خانگی کانادا! هر یک تصویر کوچکی از روضه ی شهر خودشان هستند.کآشوب را همان اندازه که می توان مجموعه روایتی دید که باید خواند و از نگارگری راویانش و تصویرهای جذابی که به چمشت می دهند، لذت برد، می توان حتی یک پژوهش اجتماعی شمرد و با نگاهی دیگر در پی چیزی غیر از احساس خوشِ خواندن روایت هایی نرم بود. کآشوب را حتی می توان الگویی درست برای یک کار جمعی دید و در پی راز هایش برآمد و تقلیدش کرد.