زندگی مجموعهای از فقدانهاست؛ این تقریباً تنها چیزِ حتمی در زندگیِ ماست. لحظهبهلحظه و سالبهسال خودِ سابقمان را پشتسر میگذاریم، خودی که دیگر نمیتوانیم آنرا برگردانیم. ما دوستان، اعضای خانواده، ارتباطات، شغلها و گروههایی را از دست میدهیم… دیدگاهها، تجربهها، اعتقادها و اشتیاقهایی را از دست میدهیم و درنهایت روزی هستیِ خود را.اگر به لحظاتِ سختِ زندگیتان فکر کنید، متوجه میشوید برای خلاصی از آن لحظاتِ سخت باید با رنجِ فقدان کنار میآمدید. باید روابط و پیگیریها را از دست میدادید، باید معنایی را از دست میدادید تا قادر میشدید به معنایی والاتر و سالمتر دست یابید. با این نگاه تمام رشدها به گونهای فقدان نیاز دارند و تمام فقدانها موجب رشد میشوند. این دو باید با یکدیگر اتفاق بیفتند.افراد به رشد با دیدگاهی شادیبخش و خوشبینانه نگاه میکنند، اما اینطور نیست. تغییراتِ واقعی ترکیبی از احساسات بههمراه دارند: ناراحتی در مورد چیزیکه پشتسر گذاشتهاید و خوشحالی در مورد چیزیکه به دست آوردهاید، ناراحتیای سطحی همراه با خوشحالیای ساده.