مجید قیصری در گور سفید داستان دو برادر را روایت میکند: یکی خشکهمقدس و رهبر گروهی افراطی که میخواهند به هر وسیلهای فساد را از روی زمین محو کنند؛ دیگری برادری که دل به کسی باخته است و سودایی دیگر در سر دارد.
مجید قیصری پس از چندین مجموعهی داستان، این رمان را نوشته است. راوی داستان گور سفید که چهل سال را گذرانده در ترکیه زندگی میکند، حالا میخواهد صادقانه ماجرای خودش و برادرش صالح را تعریف کند و بگوید چه بلایی سرشان آمده. همه فکر میکنند برادر بزرگترش در دههی هفتاد داوطلبانه به جنگ بوسنی رفته و آنجا مفقود شده، در حالیکه ماجرا فراتر از اینهاست. قیصری اثری گویا و جذاب نوشته و شخصیتهایی خلق کرده که مدتهاست جای خالی آنها در ادبیات تالیفی احساس میشد.
برشی از رمان:
نمیدانم چرا مفقود شدن به یکی از خصلتهای خانوادگی ما تبدیل شده. بی آنکه خودمان بدانیم گم و گور میشویم. مثل خال هاشمی بر پشت لب یا پوست سر که ارثی است، بی شک مفقودی یک ژن فعال در خانوادهی ماست.