راوي در اين رمان با نخستين جمله خود ما را به فضاي دلزدهاي ميبرد. او آنچه را از ذهنش ميگذرد، بازگو ميكند. همزمان با ذهنيات راوي و مكالمات كوتاه و اندك او با شوهر و اطرافيانش پي به شخصيت وي ميبريم. شخصيتي توانمند با صبر فراوان كه زنانه است.
در برشهاي زماني مختلف به غير از راوي با داناي كل محدودي مواجه ميشويم كه از دنياي بيروني و دروني شوهر ميگويد اگرچه جزيي و مو بهمو نيست اما فاشكننده شخصيت شوهر (صفا) نيز هست.
فردي كه هر شب كابوس ميبيند و توانايي باروري ندارد، در لحظههايي كه شامل خبر مهم است خارش عصبي كف پا ميگيرد، دفعاتي صورتش را طوري ميتراشد كه خون به بيرون بريزد.
كابوس سالهاست كه رهايم نميكند هر بار يه جوري سراغم ميآيد شده همدم شبهام… همهجا ميآيد هرجا كه بخوابم.
مردي كه از افسردگي نسبتا شديدي رنج ميبرد، گاهي به روانپزشك مراجعه ميكند ولي چون حرفي نميگويد، پس بينتيجه است.