مرافقت و مفارقت در ۵۲ بُرش کوتاه و بلند نوشته شده است. امیررضا مافی در آغاز کتاب اینچنین نوشته است: «و اما چرا مفارقت؟ از آنجهت که باید هر دم مفارق از این دنیا بود، و چرا مرافقت؟ از آنجهت که هر دم باید در رفاقت با خدا بود و اوج مرافقت، اوج مفارقت است و رفیق کیست؟ غیر از خدا هیچکس. پس تمام این فقرات میخواهد به زبان الکن بگوید غیر از خدا هیچ است و دلبستن به هر «هیچی»، نابودی و قهقراست و دلبر، تنها خداست و دلبرانهزیستن، یعنی الهی زندگیکردن و طعم عشق را وقتی میچشی و در آن استوار میمانی که خدا را بشناسی و شناخت همان معرفت است و جز این نیست که نیست.»
«...صبح وقت نماز، گفتمش: دیشب بسترت خاک بود، تنت به درد نیامد؟ گفت: آمد، الحمدلله. گفتم: تو بر هر مشقت حمد میگویی. گفت: هر مشقت، نشانۀ ارادۀ الهی بر توست. اگر تو نیز مانند دیگران باشی و مانند دیگران عمر بگذرانی که مشقت عشق را تجربه نمیکنی. معشوق میخواهد عیار عاشق را بسنجد و محکش رنج است؛ پس هر چه از دوست رسد نیکوست. گفتمش: عزیزت رفت و عزاخانه شد خانهات، تو باز گفتی: الحمدلله. گفت: اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟ گفتم: این همه شکر در عقل نمیگنجد. گفت: اینهمه نعمت در عقل میگنجد؟ شکر من، به اندازۀ پر سنجاقکی روی مرداب این حوالی، در برابر عظمت بیکران جهان است...»