باید طوری نفس بکشم
انگار بعد سالها
سرم را از زیر آب بیرون آوردهام
چند بستنی آب شده؟
چند بلیط مچاله؟
چند ایستگاه مانده تا اتوبوس ها دو طبقه؟
باید تمامم را بدوم
شاید این بار توانستم
با جوانی پدرم
سوار اتوبوس دو طبقه شوم
شاید توانستم
خورشید را متقاعد کنم
تا این بستنی چوبی را به حالت اولش برگرداند