خواندن این کتاب میتواند بهغایت دشوار باشد. ممکن است نتوانید روایتی هولناک را تمام کنید یا مجبور شوید یکییکی دستمالهای جعبۀ کنار دستتان را با اشک و فین خیس کنید یا پوست لبهایتان را بجوید. ولی باور کنید به همان اندازه که دشوار است مبارک است؛ حتی ضروری است.تصور ما از موقعیت خطرناک و کشنده وقتی است که جایی بمبی میترکد، موشکی میافتد، توپی شلیک میشود، حتی تیری از لولۀ تفنگی شلیک میشود؛ اما این کتاب روایتهایی است از قربانیان یکی از عجیبترین جنایتهای تاریخ؛ موقعیتی که خطر از جایی است که هرگز فکرش را نمیکردی، وقتی که اصلاً جنگی نیست و تو هم توی میدان جنگ نیستی. توی خانهات داری ناهار میخوری، توی تختت دراز کشیدهای، توی سوپرمارکت مشغول خریدی و یکهو یک وسیلۀ الکترونیکی کمخاصیت میترکد و تو و خانوادهات را برای بقیۀ عمر دچار دشواری میکند.
تازه از مدرسه رسیده بود. پدرش پیجر را داد دستش که ببرد اتاق و بگذارد توی شارژ. صدای پیجر از توی اتاق بلند شد. چون غیرعادی بود، همسرم رفت دنبالش. صدای بلند انفجار من و ساجد و هاشم را ترساند. صدا از توی اتاق آمده بود. هر سه دویدیم آنطرفی؛ ولی همسرم بهسرعت در اتاق را بست: «کسی نیاد این تو!»