دوست دارم نیلو. دوست دارم. دوست دارم. دوست دارم. صدبار دوستت دارم. هزار بار دوستت دارم. اگر همهی کاغذ این نامه را پر کنم از این جملهی دوکلمهای باز هم کم است. همهی حرفها و نگاهها و عشقها توی این دو کلمهی جادویی نهفته است. این بزرگترین، صادقانهترین، صمیمیترین و باشکوهترین چیزی است که دو آدم میتوانند به هم بگویند. نیلوفر، من صدبار، هزاربار و برای همیشه عمر به تو میگویم که دوستت دارم . آخ که هرچه بیشتر میگویم دوستت دارم، انگار که بیشتر دوستت میدارم. انگار که با هربار گفتن این کلام جادویی معنای تازهای در آن ریخته میشود. انگار که همهی سلولهام باهم میگویند دوستت دارند. گاهی خودم هم از این همه عشق دیوانهوار به هراس میافتم. گاهی از اینکه انسانی بتواند این همه عشق را با خود حمل کند به وحشت میافتم. آخ نیلو که نمیدانی- یعنی نمیتوانی بدانی- که چهقدر دوستت دارم. حیف که دوست داشتن را نمیتوان متر کرد یا توی ترازو گذاشت. حیف که نمیشود از دوست داشتن عکس گرفت و آن را قاب کرد. حیف که هیچ منطقی نیست تا با کمک آن بتوان ثابت کرد که عشق یوسف به نیلوفر چهقدر از عشق مجنون به لیلی بیشتر است. دوست داشتن را نمیتوان معنا کرد. دوست داشتن را فقط باید نوشید. باید حس کرد. باید بویید. باید گفت بیآن که کسی و حتا معشوقت معنای آن را بفهمد.