من همه مراحل اولا با خواندن نامه های رز خندیدم ، گریستم و تنم لرزید... (ساعت خواندن) لولا در سه ماهگی به فرزند خواندگی قبول شده است. حدود ?? سال بعد در رستوران پدر مادرش مشغول به کار است فقط یک رویا را در سر می پروراند: باز کردن یک کتابفروشی.زندگی زمانی که متوجه میشود مادربزرگش، کتاب آن روز اصلاً نمیشناختش ارثیه عجیب برایش به جا گذاشته دستخوش تحول می شود خانه ای بزرگ و ماجرایی خانوادگی در دهکده ای به نام اوبری. مادربزرگ لولا ، در خلال نامه های ، ماجرای خانوادگی شان را نقل می کنند. در اوبری اما همه لولا را.. به چشم غریبه نگاه می کنند ، پسرعموی جدیدش وانسان... مرد جوانی به نام ژیم هم پس از مدتی به لولا ابراز علاقه میکنند...