به قول آراز بارسقیان، مترجم کتاب، «ناطورِ دشت را آقاسلینجر ـ که همین تازگیها عمرش را داده به شما ـ نوشته و داستان آدمی است شبیه من و خودت. داستان پسر جوانی که سعی دارد تو این دنیای نکبتی، پیچوخمهای زندگی را از سر بگذراند و ببیند آخرسر کجای این دنیا باید وایستد.»
سلینجر ناطور دشت را در سال ۱۹۵۱ منتشر کرد تا شخصیت «هولدن کالفیلد » را تبدیل به دومین شخصیت داستانی جهان کند. هولدن با جهان خود بیگانه است. او مظهر جوانانی است که در هر جای این دنیا ممکن است زندگی کنند. جوانانی که فشارها و تنشهایی از قبیل زندگی کردن مطابق قوانین، تلاش برای رهایی از ارتباطات بیمعنای انسانی و محدود کردن شخصیتشان، آنان را از هر طرف احاطه کرده است:
«اگر آمدهای بشنوی متولد کدام شهرم و کودکیِ نکبتم چطور گذشته و مامان بابام قبل از بهدنیاآمدنم چه میکردند و چه میدانم از این دیویدکاپرفیلدبازیها… بیخیال! اذیتت نمیکنم، راستش اعصابش نیست. تعارف نکرده باشم اینها هم خمیازهآورند، هم اگر به گوش مامان بابام برسد که از زندگیشان چیزی درز دادهام، بندهخداها بواسیرشان در میرود. آنقدر حساساند که نگو و نپرس، بهخصوص بابا. نمیگویم مهربان نیستند چون توش شک ندارم، ولی خب زیادی حساساند. بعدش هم قرار نیست عین این پیرمردها بشینم برات از سرگذشتم بگویم. فقط برات از بلایی میگویم که دوروورِ کریسمس سال پیش سرم آمد و جانبهلبم کرد و کارم را به علافیِ اینجا کشاند. به برادرم دیبی هم اینها را گفتهم. تو هالیوود کار میکند.»
ناطور دشت با روایت شیرین سلینجر و ترجمه خاص بارسقیان آنقدر دلنشین است که خواننده کاملا با شخصیت آن، که در جستوجوی مفهوم واقعی زندگی است همدل و هم فکر میشود.