دخترکم عاشق شده بود. عاشق که؟ بکتاش...! غلام برادرش! جوانکی که شب ضیافت سلطان رباب می نواخت. همان که از شنیدن صدایش می پنداشت کولی دوره گردی است. اول صدایش او را شیفتۀ خود کرد، حالا جمالش! یک غلام!