بی رحم بودآنقدر که دست هایش راپشت در خانه می گذاشتومی آمد
من پوستم را می پوشیدموبه خواب می رفتمپوستم آرایش غلیظی داشتوبرای پنهان کردن چشم هایمجای امنی بود
باید دوردست هایی رااز تو دور می کردمدوردست هایی از خودمکه جای پرتی بود وآنجا غم های زیادی داشتمعکس های یک نفرهدست های یک نفرهولباس هایی که گریخته بودند از تنموآنچه که نبودآنجا بود!