استرالیا بدترین خشکسالی را در یک قرن اخیر تجربه کرده است و دو سال پی در پی در کییوارا، شهر کوچکی واقع در پنج مایلی ملبورن، هیچ بارانی نباریده است. پیامدهای این خشکسالی در شهر، زمانی غیر قابل تحمل میشود که سه نفر از اعضای خانواده هادلر به قتل میرسند. همه تصویر میکنند لوک که پس از کشتن همسر و پسر شش ساله اش اقدام به خودکشی کرده، گناهکار است. آرون فالک، مامور پلیس دولت فدرال، پس از دریافت یک نامه بعد از بیست سال به زادگاهش باز میگردد تا در مراسم خاک سپاری بهترین دوست دوران کودکی اش، لوک، شرکت کند. او بر خلاف میلش و به درخواست خانواده مقتول، در جریان رسیدگی به پرونده قرار میگیرد و به ناچار با مردمی روبه رو میشود که بیست سال پیش او را طرد کردند، زیرا فالک و لوک آن زمان رازی را پنهان کرده بودند که اکنون ممکن است با مرگ لوک برملا شود. با تحقیقات گسترده ای که فالک بر روی پروند هادلرها انجام میدهد، پرده از اسرار دیگری برداشته میشود و در نهایت او به این نتیجه میرسد که در شهرهای کوچک، همواره رازهای بزرگی نهفته است.